ره میخانه و مسجد کدام است

ره میخانه و مسجد کدام است

که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رندی

نه در میخانه ، کین خمّار خام است

میان مسجد و می خانه راهی ست

غریبم عاشقم آن ره کدامست

مرا کعبه خرابات است و آنجا

حریفم قاضی و ساقی امام است

به میخانه امامی مست خفته ست

نمی دانم که آن ُبت را چه نامست

خِرد مست است و دل مست و جان مست

به سودایت روانِ ، ناتوان مست

ز حد بگذشت مستی های ذرّات

فلک مست و زمین مست و زمان مست

بیا در باغ و شورِ بلبلان بین

سمن مست و چَمن مست ارغوان مست

شراب نابِ رحمت را چه گوئیم

کز او دلداده مست و دلستان مست

ز دنیا تا به عقبا گر ببینی

همه ره کاروان در کاروان مست

جهان مستند و از مستی ندانند

جهان اندر جهان اندر جهان مست

شیخ احمد جام وانوار

۳ نظر:

  1. مهرپرور از درگز۵/۰۲/۱۳۸۸

    در خرابات مغان گر گذر افتد بازم

    حاصل خرقه و سجاده روان دربازم

    حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم

    خازن میکده فردا نکند در بازم

    ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی

    جز بدان عارض شمعی نبود پروازم

    صحبت حور نخواهم که بود عین قصور

    با خیال تو اگر با دگری پردازم

    سر سودای تو در سینه بماندی پنهان

    چشم تردامن اگر فاش نگردی رازم

    مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم

    به هوایی که مگر صید کند شهبازم

    همچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم

    از لب خویش چو نی یک نفسی بنوازم

    ماجرای دل خون گشته نگویم با کس

    زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

    گر به هر موی سری بر تن حافظ باشد

    همچو زلفت همه را در قدمت اندازم

    پاسخحذف
  2. من دلم می خواهد
    خانه ای داشته باشم پر دوست
    کنج هر دیوارش
    دوستهایم بنشینند آرام
    گل بگو گل بشنو
    هرکسی می خواهد
    وارد خانهء پر عشق و صفای من گردد
    یک سبد بوی گل سرخ
    به من هدیه کند
    شرط وارد گشتن
    شست و شوی دلهاست
    شرط آن داشتن
    یک دل بی رنگ و ریاست
    بر درش برگ گلی می کوبم
    روی آن با قلم سبز بهار
    می نویسم ای یار
    خانهء ما اینجاست
    تا که سهراب نپرسد دگر
    خانهء دوست کجاست؟

    پاسخحذف
  3. دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
    شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد

    آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
    تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

    مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
    راه مستانه زد و چاره مخموری کرد

    نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
    آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد

    غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
    مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد

    حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
    عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد


    حمیرا جان از قدیم گفته اند افسرده دلی ...افسرده کند انجمنی را
    امیدوار باش
    به امید خدا همه چیز درست میشه عزیزم

    پاسخحذف

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.